من هرشب به اشتیاقِ تو
پیراهنِ سفیدِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
همان که همیشه وقتی با پدربزرگ قهر می کرد
با یک سنجاقِ گل رویِ سر
تنش می کرد
و منتظر می نشست تا پدربزرگ از حجره بیاید
خودم را هزار بار در آینه نگاه می کنم
لبخند می زنم
و در دل تمامِ قندهایِ نخورده را آب می کنم
من هرروز غذاهایِ تازه یاد می گیرم
چای دارچین را به چاشنی هایِ دیگر امتحان می کنم
شعر می گویم
آواز می خوانم
به خیاطِ محل پارچه می دهم تا برایم پیراهن هایِ رنگ به رنگ بدوزد
و هرروز در گوشِ آسمان می گویم به تو خبر برساند که
دوستـت دارم . .
من زنی دیوانه ام که با فکرِ تو
در خانه ی مشترکِ خیالی با تو
آنقدر عاشقانه دارم با تو زندگی می کنم
که همسایه ها خیال برشان داشته
که تو شب ها به خانه می آیی
صبح ها زود می روی
و من از حسادتِ زیاد
نمی خواهم رویِ تو را حتی ماه هم ببیند
چه برسد همسایه ی دیوار به دیوارمان
من هرشب به اشتیاقِ تو
پیراهنِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
سر رویِ زانوهایم می گذارم
و برایِ تو لالایی می خوانم
تا مبادا کسی قبل از من
جز من
تو را به خواب ببرد.
پیراهنِ سفیدِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
همان که همیشه وقتی با پدربزرگ قهر می کرد
با یک سنجاقِ گل رویِ سر
تنش می کرد
و منتظر می نشست تا پدربزرگ از حجره بیاید
خودم را هزار بار در آینه نگاه می کنم
لبخند می زنم
و در دل تمامِ قندهایِ نخورده را آب می کنم
من هرروز غذاهایِ تازه یاد می گیرم
چای دارچین را به چاشنی هایِ دیگر امتحان می کنم
شعر می گویم
آواز می خوانم
به خیاطِ محل پارچه می دهم تا برایم پیراهن هایِ رنگ به رنگ بدوزد
و هرروز در گوشِ آسمان می گویم به تو خبر برساند که
دوستـت دارم . .
من زنی دیوانه ام که با فکرِ تو
در خانه ی مشترکِ خیالی با تو
آنقدر عاشقانه دارم با تو زندگی می کنم
که همسایه ها خیال برشان داشته
که تو شب ها به خانه می آیی
صبح ها زود می روی
و من از حسادتِ زیاد
نمی خواهم رویِ تو را حتی ماه هم ببیند
چه برسد همسایه ی دیوار به دیوارمان
من هرشب به اشتیاقِ تو
پیراهنِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
سر رویِ زانوهایم می گذارم
و برایِ تو لالایی می خوانم
تا مبادا کسی قبل از من
جز من
تو را به خواب ببرد.